بلبل ومور
بلبلی از جلوهٔ گل بی قرار گشت طربناک بفصل بهار در چمن آمد غزلی نغز خواند رقص کنان بال و پری برفشاند بیخود از این سوی بدانسو پرید تا که بشاخ گل سرخ آرمید پهلوی جانان چو بیفکند رخت مورچهای دید بپای درخت با همه هیچی، همه تدبیر و کار با همه خردی، قدمش استوار ز انده ایام نگردد زبون رایت سعیش نشود واژگون قصه نراند ز بتان چمن پا ننهد جز بره خویشتن ...
نویسنده :
نازنین
14:29